بیستم اردیبهشت بود که گیج شدم. انتظارش را داشتم ولی باز هم آدمیزاد وقتی به همان چیزی هم که انتظارش را دارد برمیخورد، گیج میشود. گیج و مات. تلفن در دستم بود و نگاهم خیره شده بود به کلماتی که میدیدم. بیستم اردیبهشت بود که چشمهایم، انگار که تابش آفتاب افتاده باشد بین تک تکِ درختهایش. جنگلم، سبزِ روشن بود. لبخند
من بندهی سرزمینهای بادخیزم! بازدید : 599
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 2:36